NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
از سروش تا گوگوش؛ از مسعود رجوی تا فائزه هاشمی برکتش این است که «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُساطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتّى یَعُودَ اَسْفَلُکُمْ اَعْلاکُمْ وَ اَعْلاکُمْ اَسْفَلَکُمْ»: گندههایتان زمین خوردند و سقوط کردند، به دلیل نداشتن بصیرت و نبود شناخت و به دلیل نداشتن ولایتپذیری محض، خودشان برای خودشان مفاتیح دارند، آیتالله هستند، دفتر دارند، کتاب دارند، دکترند، سردارند، تهدارند، برای خودشان کسی هستند، خودشان را بالا میدانند، جزو طبقه خاص و طبقه اشراف هستند؛ اما مسیر انقلاب را اشتباه گرفتهاند. این از برکات و فضل خداست که اینها بنا به دلایلی در این قصه، مردود شدند. ای کاش همه این چیزها بودند، اما مسیر را درست میرفتند، اما این اتفاق بزرگ افتاد و دیدید که همهشان با همدیگر شدند یک خاکریز، از سروش تا گوگوش و ریگی، از مسعود رجوی تا فائزه هاشمی، از موسوی نخستوزیر امام، از سردار تا تهدار، همه یکدفعه پشت یک خاکریز رفتند...
میخواهند تو که جوان هستی کلافه بشوی و نفهمی کی به کی است!
شاید دست خودشان هم نبود، به دلیل اینکه آقا میگوید مواضعتان باید روشن و شفاف باشد و باید بدانید دارید کجا شمشیر میزنید و لذا همه با همدیگر رفتند پشت یک خاکریز. خاکریز که دو طرف، بیشتر ندارد. نگاه نکن که الحمدلله الان ده تا، سیزده تا، نمیدانم چند تا جبهه درست شده. [خنده حضار] یارو گفت آقا! جنگ کی تمام میشود یک جبههای هم برویم؟ [خنده حضار]. الان الحمدلله 13، 14 جبهه درست شده. یک علتش هم این است که تو که جوان هستی کلافه بشوی و نفهمی کی به کی و چی به چی است و هی بپرسی: آقا! میخواهیم برویم جبهه. کجا برویم؟ با چه کسی برویم؟ اینها کی هستند؟ فرماندهی و قرارگاهش کجاست؟ خط و خاکریزشان کجاست؟ عقبهشان به چه کسی وصل است؟ چه کسانی از نظر اینها دوست هستند؟ چه کسانی از نظر اینها دشمن هستند؟ الان بچه میخواهد تصمیم بگیرد.
ریشه اینها کنده نشده
این از برکات فتنه بود که همه آنهایی که زباله خورده بودند، بالا آوردند. به تعبیر حضرت آقا اگرچه بهظاهر، تهوعآور و بدبو و استفراغِ کف خیابان بود، ولی جامعه باید پالایش میشد. اگر چه همه شماها پشتبند این اتفاق به صحنه آمدید و دست و بازوی همه شما بوسیدنی است، ولی به دلیل این که مراکز قدرت و ثروت دست شماها نیست، نتوانستید ریشههای فتنه را بزنید. به دلیل فشل بودن سیستم قضائی شما، به دلیل کند عمل کردن سیستم اطلاعاتی شما، و به دلیل این که اینها در عمق سیستم اجرایی شما نفوذ کردهاند، هنوز که هنوز است حضور دارند و با ما زندگی میکنند. از کمترینشان، یعنی استاد دانشگاه بچه من که در فتنه، نوار سبز میبست و به بچهها میگفت کلاس تعطیل است، بروید بیرون و کار نظام را تمام کنید و برگردید. تا الان هم چرت و پرت میگوید و سر ماه هم میرود و حقوقش را هم میگیرد - هیچ نظامی در دنیا این شکلی نیست - تا الیماشاءالله، پستهای کلانی که اینها دارند و لذا این بچه حق دارد که امروز در اینجا به این سن بچسبد و بپرسد: آقا! بالاخره تکلیف من چیست؟ برای اینکه دیده ریشه اینها کنده نشده.
جای ماستمالی کردن و این حرفها نیست!
بهرغم اینکه دشمن میشنود، باید این حرفها را شفاف بزنیم و جای ماستمالی کردن و این حرفها نیست. باید تکلیف این بچه را که با عشق به اینجا آمده، خیلی شفاف روشن کرد. البته تکلیفش که مشخص است و اگر به اینجا آمده، فقط برای گرمابخشی به این قصه است، والا خوب میفهمد که باید در این عرصه حضور داشته باشد. برای شهادت هم آمده.
همهشان با همدیگر رفتند زیر یک خم نظام تا صندلی و کرسی را از زیر پای حضرت آقا بکشند
نعوذاً بالله، دهنم را گِل میگیرم، بهخدا اگر کوچکترین اتفاقی پیش بیاید، میبینی که اکثرشان وضو گرفته و وصیتنامه نوشتهاند و پای کار هستند. برکت فتنه این بود که کارگر، استاد دانشگاه، دانشجو، رفتگر و... شدند خواص و الان مصرّند در قبال اتفاقی که جدیداً میخواهد بیفتد، ادای تکلیف کنند، چون امامشان به آنها گفته: آقا! یک وقت وِل نکنی بروی. مجلس تو عصارهی ملت است. خیلی زشت است که مثلاً طعنه بزنند و بگویند اینها بودند نمایندههای شما؟! این نماینده شماست که دارد این حرفها را میزند؟ اینها نمایندگان شما هستند که 110 نفرشان با هم در مجلس ششم نوشتند و امضا کردند که حضرت آقا! کرکره را بکش پایین. ما نمیتوانیم با امریکا بجنگیم و نوشیدن جام زهر، مزید بر امتنان ملت خواهد شد؟ آقا! این کار را بکن؟! اینها مجلس دستشان بود، دولت و رئیس قوه مجریه دستشان بود. همهشان با همدیگر ـ این را دارم میگویم که دلت گرمتر از اینها باشدـ همهشان با همدیگر رفتند زیر یک خم نظام تا صندلی و کرسی را از زیر پای حضرت آقا بکشند، چون بهزاد نبوی گفت: آن سری اشتباه کردیم و یک پایه از چهارپایه را از زیر پای رهبری کشیدیم، این سری باید هر چهار تا پایه را با هم بیرون بکشیم، نباید فرصت بدهیم، باید اصل ولایت را بزنیم. همهشان با همدیگر بودند و خواستند این اتفاق بیفتد، اما خدای شما که همان خدای کربلای 5 این روزهاست، که همان خدای والفجر 8 این روزهاست، که همان خدای والفجر مقدماتی است که در آن ابراهیم هادیها رفتند و هنوز که هنوز، 29 سال است که مادرش چشمانتظار فرزندش هست، آن خدا نخواست. شماها هم به پشتیبانی رهبر آمدید و نخواستید و نشد، والا فتنه 78 هم در جای خودش عمیق بود، آن هم با آن بیتجربگی آن روزهای ما. فتنه 88 به مراتب عمیقتر و پیچیدهتر بود. حضرت آقا در قم فرمودند که بعدها تاریخ باید بنویسد و قلمها و دستهای آزاد باید بنویسند که ما از کجاها خوردیم و چه نسخهای برای ما پیچیده بودند.
نکند وِل کنیم برویم و دو مرتبه چنین اتفاقی بیفتد
خدا نخواست و دعای پدر و مادر شهدا نگذاشت، شما بسیجیها هم با موتور آمدید و توی خیابانها یک گازی دادید [خنده حضار] و آن هم مزید بر علت شد، وگرنه فکر نکنی که تو به عنوان بسیجی، قضیه را جمع کردی، قضیه خیلی عمیقتر از این حرفها بود که نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات بتواند جمع کند. بعدها تاریخ باید بنویسد که چه خطر بزرگی از بیخ گوشمان رد شد و خدا به همه عنایت کرد، برای همین، این جمعیت دوباره جمع شد که آقا! نکند وِل کنیم برویم و دو مرتبه چنین اتفاقی بیفتد.
چرا عنادها بیشتر با جبهه پایداری است؟
بر این اساس مکلفیم که در این عرصه حضور داشته باشیم، اما چرا جبهههای دیگر نتوانستند این جمعیت را جمع کنند و اینها با فراخوان جبهه پایداری آمدند؟ من واقعاً فکر نمیکردم این اتفاق بیفتد. قطعاً در هر شهرستان دیگری هم فراخوان بدهند، جمعیت همینجوری میآید. چرا عنادها بیشتر با این قصه است؟
آقای مطهری! کربلای 5 کجا بودی؟
ملاکهای کلی را که همه میدانند. از هر کسی که بپرسید آقا! به نظر شما نماینده ما باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟ جواب میدهد 1، 2، 3، 4، 5، انقلابی باشد، پیرو ولایت باشد، دلسوز باشد، مردمی باشد، سادهزیست باشد. اینها را، هم رهبر به او گفته و هم خودش میداند قصه از چه قرار است، اما این جماعت که آمدهاند، خواهان دو سه ویژگی خاص برای نماینده هستند. مگر جبههای هست که بگوید نماینده باید لاابالی و وِل باشد؟! دموکرات باشد؟! زیاد هم مهم نیست که اصل ولایت را قبول نداشته باشد؟! این چیزها را که هیچ کدامشان نمیگویند. حداقل اینکه اگر کسی بخواهد خودش را در جبههای جا بدهد، بهظاهر و واضح که این حرفها را نمیزند. آن هم به دلیل این است که شما چندین و چند انتخابات را از سر گذراندهاید. گیریم که نزند، تا فرد را ده سال نشناخته باشید، به او اعتماد نمیکنید. دستکم باید یک دهه او را دیده باشی که آقا! کجایی؟ حال و احوالت چطور است؟ کجا بودی تا حالا؟ استاد دانشگاهی؟ تا حالا توی دانشگاه شمشیر زدی؟ این همه اتفاقات که افتاد، چطور تو را به عنوان استاد دانشگاه ندیدم؟ مدارک علمیات؟ تعهد؟ نماز شبت؟ نماز اول وقتت؟ دَمت گرم! خیلی باحالی! ولی مبنا این است که در قلب حادثهها کجا بودی؟ تا فتنه نشده بود، هر کس را که میدیدی، تا یک خرده حرف میزد، میپرسیدی: حاجآقا! ببخشید! شما کربلای 5 کجا بودی؟ مبنا بود. با سئوالات میشود پرسید: آقای مطهری! شما که جبهه تشکیل دادهای، کربلای 5 کجا بودی؟ حالا کار نداریم. این هم یکمرتبه از دهنمان پرید. این را هم سئوال نمیکنیم [خنده حضار]. چه کار کنم؟ هرچه پایم روی پدال ترمز است که خدایا چه بگویم؟ چه نگویم؟ به این برمیخورد، به آن برمیخورد، 60 تا دوربین، فردا میخواهد رسانهای شود، جوری نگوییم که به این و آن بربخورد. نمیشود دیگر... یک جایی آدم اذیت میشود و از زیر پدال ترمز میزند بیرون. شما به بزرگواری خودتان ببخشید.
چرا صدایت رسا نیامد که این بچه، هفت، هشت ماه کلافه نباشد؟
ماشاءالله الان همه اینهایی که دارند میروند در مجلس، مدرک دکترا دارند. دکتر جاسبی به دلیل اینکه همین طور فِرت و فِرت دکترا داد، الان دیگر داشتنِ دکترا، آن هم برای نماینده مجلس چیزی نیست، حداقل یکی را که باید حتماً داشته باشد! خب! حالا این سئوال را باید پرسید که آقای دکتر! جنابعالی در فتنه 88 حال و هوایت چهجوری بود؟ این ملاک و مبناست، خط مرزی و به تعبیر مهندسها (BENCH MARK) است، نقطه صفر مرزی است. آن طرف دشمن است، این طرف خودیها، حد وسطی هم وجود ندارد که بگویی آقا! ما این وسط بودیم ببینیم چه میشود؟ التماس دعا، خداحافظ شما! همه عِرض و ناموس نظام را زیر سئوال بردند و آمدند کار را تمام کنند، کجا بودی تو؟ چرا صدایت را نمیشنیدیم؟ قُم! چرا صدایت رسا نیامد که این بچه، هفت، هشت ماه کلافه نباشد؟ خوب نبود، خوب نشد.
تا سه ردیف اول حال ندارند تکبیر بگویند، مچشان نمیآید بالا!
بله، آقا آمد آنجا غوغا کردی، زیر ماشین آقا را گرفتی. اما اینها چه کسانی بودند؟ صفهای سوم و چهارم نماز جمعه به بعد بودند و هستند. حتی در دیدارهای خاص هم، هر دفعه که آقا یک جمله احساسی قوی میگوید، تا سه ردیف اول حال ندارند تکبیر بگویند، مچشان نمیآید بالا [خنده حضار]. همیشه آن دسته عوام که الان الحمدلله خواص شدهاند، خودشان را آماده میکنند که ای رهبر آزاده! سه ردیف اول همگی دارند تسبیح میاندازند! بابا! اینجا جای تسبیح انداختن نیست، اینجا جایی است که باید پشت سر آقا باشی و بلند شوی و بگویی آقا! دمت گرم! اینجا که نباید ذکر بگویی و تسبیح بیندازی [تکبیر حضار].
یک پیامک آمد که خیلی قشنگ بود. نوشته بود: «روزی روزگاری 300 هزار نفر در یک جبهه جمع شدند، امروز 300 نفر در 13 جبهه نمیگنجند». قشنگ گفت: «این دوستانی که دم از جبهه و جنگ میزنند/ از تیرها و ترکشهای نخورده چرا لنگ میزنند؟/ همسفرههای خلوت آن روزها ببین/ این روزها چه ساده به هم انگ میزنند/ هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز/ ما را به رنگ جماعتشان رنگ میزنند/ بازی عوض شده همان همقطارها/ از داخل قطار به هم سنگ میزنند/ یوسف! به بدنامی خود اعتراف کن/ از هر طرف به پیرهنت چنگ میزنند/ بیهوده دل نبند به این تخت روی آب/ روزی تمام اسکلهها زنگ میزنند».
یکدفعه عشقش میکشد بنشیند نامه بنویسد به مقام معظم رهبری درخصوص دیکتاتوری موجود!
باریکلا به تو که تصمیم گرفتی فارغ از همه این جبههبازیها به میدان بیایی. بحث جبهه پایداری هم نیست. این آقا را میبینی که امروز انقلابی حرف میزند، امام برایش گفته که آقا! امروز انقلابی هستی، فردا برای تشکیل جبهه جدید انقلاب، ملاک حالِ فعلی افراد است. همین فرد را میبینی، باید ببینی فردا در چه حال است. دیشب اگر دلستر با الکل بالا زده باشد، فردا چرت و پرت میگوید. از اینها زیاد هم داریم، سردار هم هست. یکدفعه عشقش میکشد بنشیند نامه بنویسد به مقام معظم رهبری درخصوص دیکتاتوری موجود! آیتالله هم هست. اینها تقصیر ندارند که اینجوری هستند، برای اینکه آقا روحالله همه موازین را به هم ریخت. تا دو ماه قبل از رحلتش، همه چیز سر جای خودش بود، ولی او یکدفعه بازی را عوض کرد و به همه کسانی که در خانهاش بودند گفت همه کسانی که میخواهند عکس آیتالله منتظری را به عنوان جانشین بگذارند، باید همین الان تصمیمشان را بگیرند و تکلیفشان را روشن کنند. بسماللهالرحمنالرحیم. حضرت آیتالله منتظری! با قلبی شکسته و... بنا به مصالحی... با دلی پر خون و قلبی شکسته به شما که حاصل عمر من بودید، چند کلمه نصیحت میکنم که اینجوری شد... برای من نامه ننویسید... به دلیل اینکه نامههای شما از طریق منافقین به رسانههای گروهی و مردم میرسید، ضربات سنگینی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتی بزرگ... یا امام زمان! امام! این پدر شهید است، رحم کن! امام! این نائب توست، رحم کن! امام! این توی زندان که بود، محمد منتظری را میآوردند و جلوی رویش شکنجه میکردند تا او را بشکنند. امام! درباره همین ولایت فقیه که امروز در موردش تشکیک هست، قویترین منابع درخصوص اصل ولایتفقیه و حکومت ولیفقیه را آیتالله منتظری نوشته. چرا داری این را اینجوری له میکنی؟ بعد از تو ما چه خاکی توی سرمان بریزیم؟ بعد از تو چه میشود؟
تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام!
امام جواب میدهد: سخنی از سر درد و رنج با دلی شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم. من با خدای خود عهد کردهام که از بدی افرادی که مکلف به اغماض آنها نیستم، هرگز چشمپوشی نکنم. من با خدای خود پیمان بستهام که رضای او را بر رضای مردم و دوستان مقدم دارم. اگر تمام جهان علیه من قیام کنند، دست از حق و حقیقت برنمیدارم. من کاری به تاریخ و آنچه در آن اتفاق میافتد، ندارم. من تنها باید به وظیفه شرعی خود عمل کنم. والله قسم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را سادهلوح میدانستم. مدیر و مدبر نبودید، ولی شخصی بودید تحصیلکرده که مفید برای حوزههای علمیه بودید. اگر اینگونه کارهایتان را ادامه دهید، مسلماً تکلیف دیگری دارم و میدانید که از تکلیف خود سرپیچی نمیکنم. والله قسم من با نخستوزیری بازرگان مخالفت بودم، ولی او را هم آدم خوبی میدانستم. والله قسم من رأی به ریاست جمهوری بنیصدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم. من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بستهام که واقعیت را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام! تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام! مردم سعی کنند تحت تأثیر دروغهای دیکته شده که این روزها ـ انگار این پیام مال امروز و الان استـ رادیوهای بیگانه با شوق و شعف پخش میکنند، قرار نگیرند. از خدا میخواهم به این پدر پیر مردم ایران صبر و تحمل عنایت فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضی هستیم به رضای او. از خود که چیزی نداریم. هر چه هست اوست. و السلام یکشنبه 6/1/68
دو ماه بعد هم غزل خداحافظی را خواند و رفت!
یا امام زمان! آقا! ما باید این را بگذاریم به عنوان پرچمدار بعد از شما. از نظر من همه شماها اشتباه کردید که رأی دادید و انتخاب کردید. به دلیل این قضیه اتفاقاتی افتاده که خیلیهایش را هم شماها میدانید، حضرت حجتالاسلام حسینیان و دیگران، بعضی جاها، بعضی از ورقهای جدیدش را برای ما باز کردند، اما باز فایده ندارد. حاجآقا! میخواهید این جماعت دست بلند کنند که چند نفرشان با این پیام آشنایی دارند؟ البته چون اینها خطشکنهای گردان خط مقدم هستند، اکثرشان با آن آشنا هستند، اما توی دانشگاهها برای بچهها که میخوانم، از هر 1000 نفر پنج نفر دست بلند میکنند. [حضار: خونی که در رگ ماست/ هدیه به رهبر ماست]. باریکلا!
پنج شش دقیقه وقت دارم و باید همه حرفهایم را کپسولی بگویم:
مسئله اول اینکه در فتنه 88 انتقام فقط از رهبر نبود، انتقام از همه شماها بود، برای اینکه به تعبیر آقایان، آن مسیر، نهادینه شده بود. شما آمدید و با انتخابتان، اوضاع را به هم ریختید. مقصر اصلی شما هستید. باید این انتقام از شماها گرفته میشد. فائزه آمد و گفت این مردم، یک مشکل بزرگ دارند. اسطورهپرورهای اسطورهشکن هستند، یعنی رأی میدهند و آدمها را میبرند بالا و من میشوم نماینده زن اول مجلس، ولی یکدفعه اینجوری آدم را له میکنند. شماها مقصرید. نمیگوید ما مقصریم. انگار مردم چک سفید امضا به اینها دادهاند که تختهگاز بروند و هر غلطی دلشان خواست بکنند. در فتنه 88 و بعد از آن، مدل فکریشان معلوم شد که: آقا کیلویی چند است؟ بابای من، آقا را آقا کرد. برای چه این جار و جنجالها را راه انداختهاید؟ ما باید تشخیص بدهیم که شماها به چه کسی رأی بدهید و چه کار کنید. ما زحمت کشیدیم و قصه را تا اینجا رساندیم. همه چیزهایی را که بابای من و بعد از او نهادینه کردهاند، میخواهید به هم بریزید؟ حق ندارید چنین کاری بکنید، لذا باید آن قدر کف خیابان ادامه بدهیم تا صندلی را از زیر پای آقا بکشیم. این مطلبی بود که گفته شد.
داستان، فقط مجلس نیست؛ داستان، پافشاری بر مدل تفکراتی حضرت آقاست
این تغییر واقعیای بود که اتفاق افتاد و باید مصرانه در حفظ آن پایداری کنید. این جماعت هم فهمیدند که شما میدانید قصه از چه قرار است. داستان هم فقط داستان مجلس نیست. یکی از علتهایی که با جبهه پایداری برخورد میشود، صِرف چهار تا نماینده مجلس نیست، بلکه برای این است که میدانند اگر این مدل و سماجت بر مدل تفکرات حضرت آقا ادامه پیدا کند، اوضاعشان بیریخت میشود. می دانند که مردم در مباحث داخلی، در عدالتپروری، در سیاست خارجی مطالبات دارند و مطالباتشان موجب دردسر اینها میشود، چون اساساً با مدل ساختار فکری آنها فرق میکند. میگویند: ما به دنبال منفعت و قدرت و ثروت هستیم و با این با سادهزیستی، عدالتمحوری، چالش با این و آن، هر روز شاخ و شانه کشیدن برای امریکا، در مقابل تحریمها ایستادن و این قصهها جور در نمیآید. نمیشود که هر روز قصهای داشته باشیم، پس کی زندگی کنیم؟ اینجوری که نمیشود. با این مطالباتی که آقا گفته و اینها هم روی آنها اصرار دارند که نمیشود زندگی کرد. تازه میخواهند نمایندههایشان هم این شکلی باشند! نمیشود و لذا باید مصلحتطلبی کرد!
محافظهکاری قتلگاه انقلاب است
این جمله حضرت آقا را باید با آب طلا نوشت: محافظهکاری قتلگاه انقلاب است. ولی او میآید میگوید نمیشود که همه مجلسیها حزباللهی و شمشیرکش باشند. چند صباحی چهار نفر را هم میفرستیم در مجلس، توی سر و کله هم میزنند و ما هم کار خودمان را میکنیم. مگر خروسبازی است که چهار نفر را بفرستیم در مجلس و خودمان هم بنشینیم تماشا و حال کنیم؟ جای این حرفها نیست. ما در حساسترین مقطع تاریخی و در پیچ تاریخ قرار داریم و نمیتوانیم نمایندهای را بفرستیم داخل مجلس که یکمرتبه صد و خردهایشان جلوی جاسبی خم بشوند. حضرت آقا فرمودند تویِ نماینده نباید وامدار ثروت و قدرت باشی. اینجوری که تو داری جلوی جاسبی تعظیم میکنی، اگر جلوی خدا تعظیم کرده بودی، الان شهیدی چیزی شده بودی و یک اتفاقات اینجوری برایت میافتاد [خنده حضار]. این قدر خم شدهای که چی؟
لاغزّه، لا لبنان! اهلاً لشعب السوری!
اسماعیل هنیه چند وقت پیش آمد اینجا و حضرت آقا برگشت به او گفت: آقا! حواست جمع باشد که مسیر یاسر عرفات را نروی. او هم آدم انقلابیای بود، ولی سرِ این که هی رفت این وَر و آن وَر، عاقبتش آن طوری شد. اما هنیه پایش را که از اینجا گذاشت بیرون، رفت قطر و در آنجا نمیدانم چی به خوردش دادند که ضد سوریه صحبت کرد و گفت که ما از انقلابیون سوریه حمایت میکنیم و این پرت و پلاها و یکمرتبه مردم آنجا هم گفتند لاغزّه، لا لبنان! اهلاً لشعب السوری! اگر یارو گیج باشد و بیاید با شماها صحبت کند و شما هم این افکار ضد و مصالحهطلبانهتان را به خوردش بدهید، تکلیف چیست؟ کما اینکه خیلی جاها پالس فرستادید. نگاه نکنید چون الان جو و فضای دیگری غالب است، ساکتند. هر بار که فضا یکخرده مغشوش شد، دیدیم مناسبات نامربوط و حرکات نامربوطشان را انجام دادند و پالسهایشان را فرستادند.
امروز حضور دارید که به مصلحتطلبیها «نه» بگویید!
اما امروز همه شماها حضور دارید که به این مصلحتطلبیها «نه» بگویید. حداقل این جمع بنا دارد نماینده شمشیرزن، انقلابی، با خطوط و موازین روشن و همان ویژگیهایی که از امام و آقا شنیده و یاد گرفته، به مجلس بفرستد.
دعوا سر لحاف ملا نیست!
میآید میگوید: آقا! شما گفتید ساکتین در فتنه، چرا بعد از آن ساکتین در انحراف را نگفتید. برادر! دعوا که سر لحاف ملا نیست. دم شما هم گرم که این را گفتید و حواستان به منحرفین هست، ولی این جریان اگر هم میخواست بیاید که حرف جدیدی نداشت. همان حرفها و کوروشبازیها و ایرانبازیها و ادامه همان خزعبلات بود. کو چیز جدید؟ حالا مگر چه کسی با آن قضایا موافقت کرد که شما میگویید آقا چرا از جریان انحراف نمیگویید؟ پس معلوم است که جبهه پایداری هم بودار است و خیلی تند هستند.
اگر رأی نیاوردید هم، خیالی نیست!
جان کلام! دوستان، امت خوب و شهیدپرور! اگر رأی نیاوردید، خیالی نیست. این جبهه که کوچک نیست، آنقدر وسیع است که در تصورتان هم نمیگنجد. حالا من نماینده نشدم، خب نشدم! این که خون و خونریزی ندارد! اصلاً رد صلاحیت شدم، شما مردم شریف هم به من رأی ندادید. یعنی این جبهه این قدر کوچک است؟ این جبهه این قدر خالی است که کسی توی آن شمشیر نزند؟ گیریم مثل روزهای آخر جنگ باشد که باید کیلومترها میرفتی تا یک شمشیرزن میدیدی، اما آن بچه یک تیر اینجا میزد، میدوید میرفت 20 متر پایینتر یک آر.پی.جی آنجا میزد. پرسیدم: «چه کار میکنی؟» جواب داد: «حاجی! خط را نمیبینی خالی است؟ باید کاری کنیم که دشمن بفهمد ما هستیم».
خط، همین جاست!
یک بار داشتم میرفتم بلده، برادری کنار جاده ایستاده بود و فعالیت مهندسی میکرد و تراشه سنگ بود که میآمد پایین. یک چفیه هم انداخته بود روی دوشش. عشقم کشید یک تکهای بیندازم. شیشه را کشیدم پایین و گفتم: «اخوی! ببخشید! خط کجاست؟» گفت: «همین جاست». ماشین رد شد. به راننده گفتم: «نگه دار، برو عقب» رفتیم عقب و دوباره پرسیدم: «عزیزم! فهمیدی چی گفتم؟» گفت: «آره! مگر نگفتی خط کجاست؟ من هم گفتم همین جاست». گفتم: «برای چی؟» گفت: «ببین! هیچ جای عالم خبری نیست. همین جایی که من هستم، همین جا خط است! همین جا را باید سفت نگه داشت. چه کارهای؟ کشاورزی، مهندسی، هر چه هستی، خط همان جاست، سفت و محکم نگه دار».
هنوز نقش انقلابی خودمان را خوب بازی نکردهایم
حالا نماینده جبهه پایداری رفت، نرفت، هیچ اتفاقی هم نمیافتد. مهم این حضور شماست و این مدل جدیدی که مصرید حفظ مطالبات و مدل تفکر حضرت آقا را پیگیری کنید. ما هنوز در عدالتمحوری، دانشگاهها، جامعه، پیچش انقلابی و... نقش انقلابی خودمان را خوب بازی نکردهایم. ما به دلیل اینکه در این دو سه دوره، مملکت دست هاشمیها و خاتمیها و امثال اینها بوده، از اصول انقلاب فاصله گرفتیم و مسیر را اشتباهی و انحرافی رفتیم. حضرت آقا هم گفت با اینکه آقای هاشمی رفیق بنده است، مدل فکری من به آقای احمدینژاد نزدیکتر است. این را گفت یا نگفت؟ و اگر نبود اشتباه بزرگ استراتژیک احمدینژاد- بهرغم ارادتی که به او دارم و بهرغم اینکه دوستش دارم و هنوز برایش نمره قبولی قائل هستم - اما اگر خطاهای استراتژیک را نکرده بود، امروز ضربات بزرگتری را به فتنه و فتنهگرها زده بودیم، اما متأسفانه به دلیل این که این اتفاق نیفتاد، شما موظفید این حماسه پرشور را در انتخابات، تکرار کنید. اول از همه حضور پرشورتان اهمیت دارد. وضو بگیرید، تکلیف است، مثل نماز خواندن. شده تا شب توی این صفها بچرخیم، تصاویر تلویزیونی را پر کنیم که این خارجیها و سی.ان.ان و بقیه چشمشان دربیاید. کریستین امانپور که توی این خیابانهای ما وِل است [خنده حضار]، هر جا که دارد تصویر میگیرد، باید برویم آنجا و سینه بزنیم و خودمان را نشان بدهیم. همان جایی که گفته The end of the road، آخرش است، تمام شد، باید حالیاش کنیم که تازه اولش است.
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم!
بعد از 29 سال، وقتی جنازه مقدماتیها را در میآوری، پشت لباسشان این را نوشته که همهتان هم بلدید: ما در ره عشق [جمعیت بقیهاش را میخواند] نقض پیمان نکنیم/ گر جان طلبد، دریغ از جان نکنیم/ دنیا اگر از یزید لبریز شود/ ما پشت به سالار شهیدان نکنیم [تکبیر حضار]. [ شنبه 91/2/2 ] [ 10:42 صبح ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|